۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۶

من تاب فراق تو ندارم
نقش تو بسینه می‌نگارم

باشد روزی رخت به بینم
تا جان بلقای تو سپارم

شد در رگ و ریشه تیر عشقت
از هم بگستت پود و تارم

از بادهٔ آن دو چشم مستت
گه سر خوش و گاه در خمارم

وز بوی دو زلف عنبرینت
آشفته و مست و بیقرارم

وز لعل لب شکر فروشت
تلخ است مذاق انتظارم

جز وصل تو مقصدی ندارم
جز یاد تو مونسی ندارم

دیریست که در سر من این هست
کاندر قدم تو جان سپارم

لطفی لطفی که سوخت جانم
رحمی رحمی که سخت زارم

باران کرم ببار بر فیض
آبی آور بروی کارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.