۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۴

همه عمر بر ره تو رخ خود بخاک سودم
بکمینگه وصالت همه انتظار بودم

بفغان گهی و گاهی بطرب ترانه کردم
که مگر تو رحم آری همه نغمهٔ سرودم

بخیال من که هر دم بره تو میدهم جان
بگمان تو که هرگز بتو آشنا نبودم

دل و جان و دین و دنیا خرد و صلاح و تقوی
بره تو رفته رفته همه رفت هر چه بودم

چکنم دلم نخواهد ز جهان به جز تو یاری
بیکان یکان نشستم همه را بیازمودم

نرود ز آینه دل سبحات عکس رویت
که بصیقل جمالت دل تیره را زدودم

چو حدیث جانفزایت نشنید گوش جانم
چو تو دلبری ندیدم همه را بخود نمودم

شب فرقت تو آمد بدلم هزار عقده
بتو چشم چون گشودم همه عقدها گشودم

دل فیض بیخودانه بهوای تست در رقص
که تو شمع و من بگرد سر تو مثال دودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.