۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۳

کبیره‌ایست که خود را گمان کنم هستم
گناه دیگر آن کز می خودی مستم

گناه خویش خودم دوزخ خودم هم خود
اگر ز خویش برستم ز هول پل رستم

بروی من ز سوی حق گشود چندین در
ز سوی خویش دری چون بر وی خود بستم

ز خود اگر فکنم خویش را رسم بخدا
بوصل او نرسم تا بخویش یا بستم

بود بد دو جهان جمله در من و از من
ز هر بدی برهم گر ز خویشتن رستم

مگیر تو بر من مسکین اگر بدی کردم
که تو کریمی و من از خرد تهی دستم

اگرچه مستم با هوشیار همراهم
که گر ز پای درآیم بگیرد او دستم

شکار معرفت خویش را فکندم دام
برون نیامد ازین بحر جز تهی دستم

بپای مردی عشق ار شکست خویش دهم
چو فیض در صف مردان حق ز بر دستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.