۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۲

تا بعشق تو جان و دل بستم
رستم از خویش و با تو پیوستم

تا بروی تو چشم بگشادم
کافرم گر بغیر دل بستم

تا بدیدم گشایش لطفت
بر دل انوار قهر را بستم

مزهٔ قهر یافتم در لطف
لطف در قهر هم مزیدستم

هوشیارم کنی گه مستی
هم ز تو هوشیار و هم مستم

تو همانی که بودی از اول
من دم تو بکهنه پیوستم

هستی تو بذات تو قایم
من دمی نیستم دمی هستم

تو بلندی ز خویشتن داری
من بتو عالی و بخود پستم

فیض در کفر دید ایمان را
تا که زلفت فتاد در شستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.