۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۸

از کش مکش خرد بتنگ آمده‌ام
وز نام پسندیده بننگ آمده‌ام

از بس که ز خویش ناخوشیها دیدم
با خویش چو بیگانه بجنگ آمده‌ام

تا دیو فکنده‌ دام افتاده بدام
تا نفس گشاده کف بچنگ آمده‌ام

یکذره نماند نور اسلام بدل
گوئی که بتازه از فرنگ آمده‌ام

شد روی دلم سیاه از زنگ گناه
از کشور روم سوی زنگ آمده‌ام

شهوت چو نماند در غضب افزودم
از خوک چرانی به پلنگ آمده‌ام

گر رنگ امید نیست بر چهرهٔفیض
از سیلی بیم سرخ رنگ آمده‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.