۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۲

گلزار رخت دیدم شد خار بچشمم گل
پیچید دلم را عشق در سنبل آن کاکل

چشمت ز نگه سر مست لب ساغر می در دست
اجزای تو هر یک مست از باده حسن گل

حسن تو جهان بگرفت ای جسم جهانرا جان
افکند می عشقت در خم فلک غلغل

از چشم خمارینت پیمانه کشد نرگس
و ز خط نکارینت در یوزه کند سنبل

دیدارت از آن من پیمانه ز بیگانه
رخسارت از آن من گلرا بنه بلبل

از طرهٔ مشگینت روز سیهی دارم
باشد که شبی بینم بر گردن خویشش غل

گریم ز فراق تو بر رهگذر مردم
چندانکه همی بندند بر سیل سرشگم پل

از شعله آه من افتد بزمین آتش
و ز ناله زار من بیحد بفلک غلغل

سودای سخن در سر هر دم بنوای تو
گوید بضمیر فیض با لهجه تازی قل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.