۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۸

دلم بحر و عشق تو در وی نهنگ
نهنگی که جا کرده بر بحر تنگ

هزاران هزار ار غم آید بدل
کند جمله را لقمهٔ عشق شنگ

غمم بر سر غم نه و شاد باش
دل عاشق از غم نیاید به تنگ

غمی کز تو آید بشادی خورم
که تلخ از تو شیرین و صلحست جنگ

بقربان کفر سر زلف تو
همه چین و ماچین خطا و فرنگ

سوی بوستان گر خرامی بناز
بر ایمان بود کفر را عار و ننگ

ترا فیض چون عشق شد دستگیر
درین راه پایت نیاید به سنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.