۳۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۲

عاشق که بود غلام معشوق
سرمست علی‌الدوام معشوق

از خویشتنش خبر نباشد
دایم مست مدام معشوق

مستی نکند ز آب انگور
مستیش همه ز جام معشوق

برخواسته از سر دو عالم
پابنده شده بدام معشوق

از کام و هوای خویش رسته
کامش همه گشته کام معشوق

گامی ننهاده هیچ جائی
جز بر آثار گام معشوق

گم کرده نشان و نام خود را
گشته است نشان بنام معشوق

وحشی صفت از جهان رمیده
وز جان و دلست رام معشوق

گوش هر قوم با سروشی است
گوش فیض و پیام معشوق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.