۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۸

عمر تو همه هباست ای فیض
درد دینت کجاست ای فیض

بهر دنیا مباش غمناک
تا در نگری فناست ای فیض

روی دل ازینجهان بگردان
بنگر که چه در قفاست ای فیض

خود میدانی که در قیامت
ز آشوب و بلا چهاست ای فیض

چون کار ز دست ما برون شد
دردیست که بیدواست ای فیض

ما نا مفتون شاهدانی
رنگ ز ردت گواست ای فیض

کردم بطبیب حال خود عرض
گفت از اثر است ای فیض

گفتم که هوا ز سر بدر شد
گفتا هوا بجاست ای فیض

غافل منشین ز فتنهٔ نفس
این نفس تو اژدهاست ای فیض

بگذار حدیث نفس و بگذر
بس شر که ز گفت خواست ای فیض
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.