۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۴

رفتیم من و دل دوش ناخوانده بمهمانش
دزدیده نظر کردیم در حسن درخشانش

دیدیم ز حسن احسان دیدیم در احسان حسن
دل برد ز من حسنش جان داد بدل خوانش

مدهوش رخش شد دل مفتون لبش شد جان
این را بگرفت انیش آنرا بربود آنش

دل یافت بنزدش یار بنشست بر دلدار
جان ز لطف جانان دید پیوست بجانانش

دل خواست ازو چاره جان جست ازو درمان
هریک چو بدید او بود خود چاره و درمانش

دل داد بعشقش جان بگرفت دو صد چندان
ای کاش شدی صد جان هر لحظه بقربانش

جان داد بعشق ایمان بستند بعوض ایقان
ایمان چون به ایقان داد با عین شد ایمانش

چش
یعنی چو نفهمد فیض حاجب تو بفهمانش

چون نیک نظر کردم در عالم بیهوشی
دیار ندیدم هیچ جز حسن و جز احسانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.