۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۰

چو مرد او شدی مردانه میباش
چو مست او شدی مستانه میباش

اگر در سر هوای دوست داری
ز خویش و آشنا بیگانه میباش

چه خواهی لذت مستی بیابی
شراب عشق را پیمانه میباش

چه درهای سعادت بازخواهی
کلید عشق را دندانه میباش

چو زلف او پریشان شد بصد دل
درو آویز خود را شانه میباش

و گر زلفش شود زنجیر عشاق
برو عاشق شو و دیوانه میباش

چو گل باشد تو بلبل باش و مینال
و گر شمعست رو پروانه میباش

اگر جز جان تو مسند کند دوست
فغان کن ناله کن حنانه میباش

تو یک قطره ز بحر لامکانی
درون این صدف دردانه میباش

خمش کن گفتگو بگذار ای میباش
دهانرا مهرکن بی چانه میباش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.