۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۷

دلبرا درد مرا درمان تو باش
عاشقانرا سر توئی سامان تو مباش

درد بی‌درمان مرا در جان ز تست
هم دوای درد بی درمان تو باش

شد دل بریانم از تو داغدار
مرهم داغ دل بریان تو باش

در ره تو جان و دل کردم فدا
مر مرا هم دل تو و مرهم تو باش

دل برفت و جان برفت ایمان برفت
دل تو باش و جان تو باش ایمان تو باش

بی دلانرا دلبر و دلدار تو
عاشقانرا جان تو و جانان تو باش

از سر هر دو جهان برخواستم
فیض را هم این و هم آن تو باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.