۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۱

ای بهار جان و ای جان بهار
ز ابر رحمت جان ما را تازه دار

تاب قهری بر هوای دل بزن
آب لطفی بر زمین دل ببار

پای توفیق از سر ما وا مگیر
دست تائید از دل ما بر ندار

ریشه جان را از آن کن آبکش
میوهٔ دلرا ازین کن آبدار

مبتلای محنت هجرم مکن
بر سر من هرچه میخواهی بیار

هرچه میخواهی بکن آن توام
لیکن از خود یکنفس دورم مدار

ای ز تو سر سبز باغ عاشقان
سایه خود از سر ما بر مدار

دست غفران چون برون آری ز جیب
این سر شوریده ما را بخار

ره بسوی خود نمودی فیض را
از کرم دارش درین ره استوار

در ازل لطفی عنایت کردهٔ
تا ابد این رحمت پاینده دار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.