۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۷

هر دل که عشق ورزد از ما و من برآید
کوشم بجان درین کار تا جان ز تن برآید

از عشق نیست خوشتر گشتم جهان، سراسر
سوی یقین گر آید از شک و ظن برآید

زهر فراق نوشم بهر وصال کوشم
حکمش بجان نیوشم تا کام من برآید

گر سر دهم نفس را آتش فتد در افلاک
گر در چمن کشم آه دود از چمن برآید

گر آتش نهانم پیدا شود بمحشر
دوزخ بسوزد از رشک دودش ز تن برآید

گر روی تو به بینم هنگام جان سپردن
قبرم بهشت گردد نور از کفن برآید

بر باد بوی زلفت ار جان شود ز قالب
سنبل ز خاک قبرم مشک از بدن برآید

حمد تو می نگارم بر لوح هر هوائی
شکر تو میگذارم هر جا سخن برآید

گر شعر فیض خواند واعظ فراز منبر
بس آه آتش افروز از مرد و زن بر آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.