۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۲

شکر تو چسان کنم که شاید
از جز تو ثنای تو نیاید

گر هم نکنم ثنا چه گویم
نطقم بچه کار دیگر آید

آن لب که ثنای تو نگوید
آخر بچه خوشدلی گشاید

آندست که دامنت نگیرد
از بهر چه زاستین برآید

آن پای که در رهت نپوید
سر که رود و بر که آید

آن سر که هوای تو ندارد
بر تن بکدام امید باید

آندل که درو محبتت نیست
در سینه چو نغمه می‌سراید

آن جان که ز تو نشان ندارد
حقا که بجای تن نشاید

آن دیده که دیده روی خوبت
بر غیر چگونه میگشاید

آن گوش که نام تو شنیده
چون حرف دگر در آن درآید

از فیض تو پای تا سر فیض
هر لحظه محبتی فزاید

آنم که سراسر وجودم
پیوسته بحمد تو سراید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.