۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۰

خدای عزوجل گر ببخشدم شاید
سزای بندگیش چون ز من نمی‌آید

بهر چه بستم جز حق شکسته باز آمد
دل مرا به جز از یاد حق نمی‌شاید

برای توشهٔ عقبی بسی نمودم سعی
ز من نیامد کاری که آن بکار آید

ز بیم آنکه مبادا خجل شود فردا
دلم بطاعتی امروز می نیاساید

نرفته‌ام بره حق چنانکه باید رفت
نکرده هیچ عبادت چنانکه می‌باید

مگر بهیچ ببخشند جرم هیچان را
ز هیچ هیچ نیابد ز هیچ هیچ آید

تمام روز درین غم بسر برم که صباح
برای من شب آبستنم چه می‌زاید

دلم رمید وز من بهتری نمی‌یابد
اگر دو چار گردد بگوش باز آید

حدیث واعظ پر گو نه در خور فیض است
بیا بخوان غزلی تا دلم بیاساید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.