۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۲

در روی چه خورشید تو دیدن نگذارند
گرد سر شمع تو پریدن نگذارند

از بدر جبین تو هلالی ننمایند
گل گل شکفد زان رخ و چیدن نگذارند

صد بار نظر افکنم آن سوی و مکرر
از شرم و حیای تو رسیدن نگذارند

لعل تو مگر خمر بهشتست که کس را
زان باده درین نشاه چشیدن نگذارند

با آب حیات است که جز خضر خط تو
کس را بحوالیش چریدن نگذارند

تا تیغ زدی جان طلبی قاعدهٔ کیست
بسمل شدگانرا بطپیدن نگذارند

در دام تو افتاد دل فیض و مر او را
زین سلسله تا حشر رهیدن نگذارند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.