۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۱

مرد آن باشد که چون او را رهی بنموده شد
در همان ساعت بیای همتش پیموده شد

مرد آن باشد که چشم و گوش و دست و پای او
جمله در راه خدا بهر خدا فرسوده شد

مرد آن باشد که دنیای دنی را چون شناخت
همت عالیش از لذات آن آسوده شد

مرد آن باشد که آتش در هوای نفس زد
پیش از آن کاندر لحد ارکان چشمش توده شد

مرد آن باشد که بهر جلوه انوار حق
کرد صیقل تا که مرآت دلش بزدوده شد

مرد آن باشد که او هرچند علم آموخت باز
کرد کوشش تا دگر بر دانشش افزوده شد

مرد آن باشد که کرد او غسل در اشک ندم
دست و پایش چون بلوث معصیت آلوده شد

عمر صرف گفتگو کردیم و کس فیضی نبرد
خود خجل گشتیم از خود سعی ما بیهوده شد

ای دریغا خلق را گوش پذیرفتن کرست
آنچه گفتی فیض در پند کسان نشنوده شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.