۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۵

دلم بس نیست ماوای تو باشد
بیا تا دیده هم جای تو باشد

خوشا چشم نکوبختی که دروی
جمال عالم آرای تو باشد

خوش آن سر مست عشق لاابالی
که مدهوش تماشای تو باشد

خوش آن شیرین سخنهای شکرریز
که از لعل شکر خای تو باشد

نمک دارد سخن زان لعل شیرین
بده دشنامی ار رأی تو باشد

دل مخمور من بیمار آنست
که مست چشم شهلای تو باشد

خوشا آندم که جان بپذیری ای فیض
سرش آنگاه در پای تو باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.