۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۸

شوریدهٔ صحرائی در خانه چسان باشد
از عقل چو شد برتر فرزانه چسان باشد

تا نگذرد از هستی دستش ندهد مستی
تا جان ندهد از کف جانانه چسان باشد

عشق ار نکند مستش کی دوست دهد دستش
تا می نخورد زان کف مستانه چسان باشد

میخانه نباشد سر لذت ندهد مستی
یکدم چو تهی ماند میخانه چسان باشد

آن یار چو شد یارش بگسست ز اغیارش
با مردم بیگانه همخانه چسان باشد

آنرا که کند عاقل عاشق نتواند شد
و آن را که کند عاشق فرزانه چسان باشد

آن را که کند دلشاد اندوه کجا بیند
آنرا که کند آباد ویرانه چسان باشد

آنرا که کند یاری هرگز نکشد خواری
و آنرا که دهد رازی بیگانه چسان باشد

آنرا که کند مجنون از عقل چه دریابد
و آنرا که خرد بخشد دیوانه چسان باشد

آنرا که دهد عشقی پنهان نتواند کرد
گر پرده نیفتد زو افسانه چرا باشد

تا دل نبرد دلبر شوری نفتد در سر
شور ار نفتد در سر غمخانه چسان باشد

چون فیض باو ره برد یکجرعه از آن میخورد
جز عشق رخ او را کاشانه چسان باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.