۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۲

مستی ز شراب لب جانان مزه دارد
می خوردن از آن لعل بدخشان مزه دارد

چون پرده بر اندازد از آن روی چه خورشید
بر گردنش آن زلف پریشان مزه دارد

لعل لبش آندم که درآید به تبسم
شوریدن ما در شکرستان مزه دارد

مستان چو درآید که شود ساقی مستان
در پای وی افتادن مستان مزه دارد

آن دانه مشگین که سفیدست و بر آتش
بر عارض آن خسرو خوبان مزه دارد

ظلمات بمان زلف برانداز و لبش بوس
خضر آب حیات از لب جانان مزه دارد

یک شب اگرم تنگ در آغوش درآید
بیهوشی دل بی‌خودی جان مزه دارد

ای فیض بگو شعر ازین گونه که در عشق
این نوع سخن‌های پریشان مزه دارد

نی نی غلطم این چه سخن بود که گفتم
از روی بتان خواندن قرآن مزه دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.