۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۱

خورشید فلک روشنی از روی تو دارد
هرجاست گلی چاشنی از بوی تو دارد

چشمی که رباید دل خلقی به نگاهی
آن دلبری از نرگس جادوی تو دارد

هرجا که زند خیمه بر و بوم بسوزد
قربان شومت عشق تو هم خوی تو دارد

حیرت کدهٔ گشت سرا پای وجودم
هر ذره خدا چشم و دلی سوی تو دارد

گه سوزی و گه داغ نهی گاه گدازی
هر عیش که دلراست ز پهلوی تو دارد

هر عاشق بیچاره که در بند بلا نیست
آشفتگی از نگهت گیسوی تو دارد

چون فیض نباشد ز هم اجزای وجودش
هر ذره جدا عزم سر کوی تو دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.