۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۷

سرم سودای سودائی ندارد
دلم پروای پروائی ندارد

بجز سودای عشق لا ابالی
سر شوریده سودائی ندارد

بجز پروای بی‌پروا نگاری
دل دیوانه پروائی ندارد

دل آزاده‌ام از هر دو عالم
تمنای تمنائی ندارد

دلم از زندگانی سرد از آن نیست
که دیک عیش حلوائی ندارد

دلم از زندگانی سرد از آنست
که غم در دل دگر جائی ندارد

دل عاشق نمی‌اندیشد از مرگ
که بر آزادگان پائی ندارد

چو عیسی جای او در آسمانست
که در روی زمین جائی ندارد

اگردنیات باید دل بکن زو
که دنیا دوست دنیائی ندارد

نباشد هیچ عقیائی به ار عشق
نگوئی فیض عقبائی ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.