۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸

غرور خشکی زهد ار دماغ تر دارد
بیا که مستی ما نشأه دیگر دارد

بهشت و خلد و نعیمش کی التفات افتد
کسی که حسن رخ دوست در نظر دارد

بهشت یکطرف و عشق یک طرف چو نهند
غلام همت آنم که باده بر دارد

بسنگلاخ نگردیم همچو زاهد خشک
به بحر عشق در آئیم کان گهر دارد

نهال زهد اگر سدره گردد و طوبی
درخت عشق جمال حبیب بر دارد

ز زهد خشک لقای حبیب نتوان چید
درخت عشق بود آنکه این ثمر دارد

درا بحلقهٔ ما فیض و زهد را بگذار
که ذوق صحبت ما لذت دگر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.