۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۵

ز قرب دوست چگویم که مو نمی‌گنجد
ز بعد خود که درو گفت‌وگو نمی‌گنجد

چه جای نکتهٔ باریک و حرف پنهانست
میان عاشق و معشوق مو نمی‌گنجد

بیان چه سان بتوان از جمال او حرفی
چه در بیان و زبان وصف او نمی‌گنجد

زبان بکام خموشی کشیم و دم نزنیم
چه جای نطق تصور درو نمی‌گنجد

ز بس نشست ببالای یکدگر سودا
بیقعهٔ سر من های و هو نمی‌گنجد

سبو ز دست بنه ساقیا و خم بر گیر
که قدر جرعهٔ ما در سبو نمی‌گنجد

سبو چه باشد و یا خم گلوی ماست فراخ
بیار بحر مگو در گلو نمی‌گنجد

چو در خیال در آئی همین تو باشی تو
که در مقام فنا ما و او نمی‌گنجد

چو فیض در تو فنا شد دگر چه میخواهد
چو جای وصل نماند آرزو نمی‌گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.