۳۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۲

ز خویش دست نداریم هرچه بادا باد
سری ز پوست بر آریم هرچه بادا باد

اگر چه تخم محبت بلا ببار آرد
ببوم سینه بکاریم هرچه بادا باد

گذر کنیم ز جان و جهان بدوست رسیم
ز پوست مغز بر آریم هرچه بادا باد

رهی که دیده‌وران پر خطر نشان دادند
بدیده ما بسپاریم هرچه بادا باد

اگر چه گریهٔ ما را نمیخرند بهیچ
ز دیده اشک بباریم هرچه بادا باد

اگر چه قابل عزت نه‌ایم از ره عجز
بر آستانش بزاریم هرچه بادا باد

بقصد دشمن پنهان خویشتن دستی
ز آستین بدر آریم هرچه بادا باد

کنیم محو ز خود نقش خود نگار نگار
بلوح سینه نگاریم هرچه بادا باد

چو فیض بر سر خاک اوفتیم پیش از مرگ
عزای خویش بداریم هرچه بادا باد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.