۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۱

داد از غم عشقت ای صنم داد
فریاد ز تو هزار فریاد

بیمارت را نمی‌کنی به
غمناکت را نمیکنی شاد

بر نالهٔ من نمی‌کنی رحم
وز روز جزا نمیکنی یاد

داد از تو کجا برم که جز تو
کس نتواند داد من داد

من در غم تو تو لا ابالی
انی فی داد و انت فی واد

یکباره بیا بریو خونم
از من تسلیم و از تو بی داد

تا کی دل فیض ای ستمگر
در بند غم تو و تو آزاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.