۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۰

غم کشت مرا ز دست غم داد
فریاد ز غم هزار فریاد

اجزای مرا ز هم فروریخت
غم داد مرا چو گرد بر باد

بنیاد مرا نهاد بر غم
آن روز که ساخت دست استاد

بنیاد منست بر غم و هم
غم میکندم ز بیخ و بنیاد

ای دوست بگو بغم که تا کی
بر جان اسیر خویش بیداد

نی نی نکنم شکایت از غم
ویرانه عشق از غم آباد

چون مایهٔ شادیست هر غم
گوهر شادی فدای غم باد

گر غم نبود کدام شادی
ویران باید که گردد آباد

از غم دارم هر آنچه دارم
ای غم بادا روان تو شاد

خوش باش ای فیض در گذار است
گر شادی و گر غمست چون باد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.