۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷

اهتدوا بالعشق طلاب الرشد
گم شود آنکو ره دیگر رود

من بفتراک غم عشق کسی
بسته‌ام دل را بحبل من مسد

ای نگار می فروش عشوه‌گر
مست عشقت فارغ است از نیک و بد

شربتی زان لب بکام من رسان
تا بماند زنده جانم تا ابد

چشمهٔ خضر است آن نوش دهان
منع تشنه از زلالت کی رسد

اسقنی من فیک من عین الحیوهٔ
شربهٔ حیی بها عمر الابد

فیض را محروم از وصلت مکن
کو ندارد غیر عشقت مستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.