۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۷

هر آنچه بود ندارد وجود اوست عبث
چو جامه را نبود تار و پود اوست عبث

به بزم نغمه سرایان چو کاسهٔ طنبور
سری که عشق ندارد سرود اوست عبث

چو نیست روشنئی در دل آن گلست نه دل
چو پرتوی ندهد شمع دود اوست عبث

فغان چه سود دهد چون گمان وصلی نیست
ندارد آنکه امیدی سرود اوست عبث

چو زاهد از پی جنت ثنای حق گوید
ثنای حق نبود آن درود اوست عبث

چو در دلش نبود نور عشق و آه کشد
چو چرب تر بود آن خشک و دود اوست عبث

اگر نه پختگی عاشقان غرض باشد
کجا جهنم و مؤمن درود اوست عبث

اگر بدل نرسد دم بدم زحق فیضی
نعیم هشت بهشت و خلود اوست عبث

برای سنگدلان خون دل مریز ای فیض
بکوه هر که برد لعل جود اوست عبث
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.