۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۵

شدیم بار کش ره زن هوا بعبث
وفا بعهد نکردیم با خدا بعبث

براه حق نزدیم از سر وفا قدمی
بجد وجهد شدیم از پی هوا به عبث

عنان خود بکف آرزوی دل دادیم
تمام صرف هوس گشت عمر ما بعبث

زبهر دنیی کانرا اساس پر نقشی است
بسی بدوش کشیدیم بارها به عبث

گذاشتیم زکف زاد آخرت را خام
بسوختیم به بیکار خویش را به عبث

فتادی از پی لذات بی بقا شب و روز
تمام عمر تو ای فیض شد هبا بعبث

گمان ندارم ازین بحر بیکران برهیم
چو میزنیم در این موج دست و پا بعبث
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.