۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۲

یک محرم راز در جهان نیست
یک دوست بزیر آسمان نیست

غیر از غم عشق همدمی کو
کز صحبت آن دلم گران نیست

فریاد زدست این کرانان
جانرا از عذابشان امان نیست

من طاقت احمقان ندارم
جز مرک سزای احمقان نیست

یارب یا رب غم تو خواهم
دل جز بغم تو شادمان نیست

تا یافت بکوی عشق راهی
دل را غم جان سرجهان نیست

خود جان جهان جهان جان شد
دل بستهٔ انی جهان و جان نیست

شور عشقی چو هست در سر
دلرا پروای این و آن نیست

جائی نتوان نشست ای فیض
کافسانهٔ عشق در میان نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.