۳۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۴

از غم هستی چو رستم غمگسار آمد بدست
چون گسستم رشتهٔ اغیار یار آمد بدست

خود چو رفتم از میان دیدم هم او را در کنار
نقش خود چون شستم آن زیبا نگار آمد بدست

بهر آن جان جهان دادم جهانی جان بجان
جان چو دادم در رهش جان بیشمار امد بدست

در دلم جا کرد عشقش اختیار از من گرفت
چون مرا از من برون کرد اختیار آمد بدست

سرنهادم بر سرعشق از جهان پرداختم
پا زهرکاری کشیدم تا که کار آمد بدست

عاقبت بین گشتم و از پیش کردم کار خویش
آنچه در امسال میبایست پار آمد بدست

جانم از عشق جوانی تازه شد پیرانه سر
در خزان عمر بازم نوبهار آمد بدست

نیش مژگان در دلم چندی بحسرت میشکست
خار در دل کاشتم تا گلعذار آمد بدست

آنچه میجوئید یاران در کتاب فلسفه
فیض را از سنّت هشت و چهار آمد بدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.