۳۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۹

دگر آزار مادر دل گرفتست
دگر آسان ما مشکل گرفتست

مباد آن دست گردد رنجه دل را
غم جان نه غم قاتل گرفتست

دلم ناید که دست از جان بدارم
که در وی عشق او منزل گرفتست

کنم اظهار اگر شور محبت
خرد گوید ره باطل گرفتست

اگر پنهان کنم غم سینه گوید
که بر من کار را مشکل گرفتست

چه مشکل بوده کار عشق بازی
ره آسودگی عاقل گرفتست

پریشان گر بگوید فیض عجب نیست
ز وضع روزگار سر گرفتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.