۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۷

دل که ویران اوست آباد است
جان چو غمناک از او بود شاد است

موبمو خویش را بدو بندم
هر که در بند اوست آزاد است

این سعادت بسعی می نشود
غم او روزی خداداد است

در خرابی بود عمارت دل
خانهٔ دل زعشق آباد است

عشق استاد کار خانهٔ ماست
کوشش از ما زعشق ارشاد است

هیچ کاری نمیکنیم بخود
همه او میکند که استاد است

کار کن کار و گفتگو بگذار
فیض بنیاد حرف برباد است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.