۴۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲۲

اندیشه را رَها کُن اَنْدَر دِلَش مَگیر
زیرا بِرهنه‌یی تو و اندیشهْ زَمْهَریر

اندیشه می‌کُنی که رَهی از زَحیر و رنج
اندیشه کردن آمد سَرچشمه زَحیر

زَ انْدیشه‌ها بُرون دان بازارِ صُنْع را
آثار را نِظاره کُن ای سُخْره اثیر

آن کوی را نِگَر که پَرَد زو مُصَوَّرات
وان جوی را کَزو شُد گَردنده چَرخِ پیر

گُلْگونه‌یی کَزوست رُخ دِلْبَران چو گُل
سَر فِتْنه‌یی کَزوست رُخِ عاشقان زَریر

خوش از عَدَم‌ همی‌پَرَد این صد هزار مُرغ
از یک کَمانْ‌ همی‌جَهَد این صد هزارْ تیر

بی چون و‌ بی‌چگونه بُرون از رُسوم و فَهْم
بی‌دست می‌سِریشَد در غَیبْ صد خَمیر

بی آتشی تَنورِ دل و مَعْده‌ها فُروخت
نان بر دُکان نَهاده و خَبّاز ما سَتیر

از لوح خاکِ ساده دَهَد صد هزار نَقْش
وَزْ جوشِ خونِ ماده دَهَد صد هزار شیر

شییءَ اللَّهی بِگُفتی و آمد زِ چَرخْ بانگ
زَنْبیل بَرگُشا که عَطا آمد ای فقیر

زَفْت آمد آن نواله و زَنْبیل را دَرید
از مَطْبَخِ خدایْ نَیایَد صِلِّه‌یْ حقیر

آن کَس که مَنّ و سَلْوی بِفْرسْتَد از هوا
وان کَزْ شکافِ کوه بُرون می‌کَشَد بَعیر

وان کو زِ آبِ نُطْفه بَرآرَد تَهَمْتَنی
وان کو زِ خوابِ خُفته گُشایَد رَهِ مَطیر

اَنْدَر عَدَم نِمایَد هر لحظه صورتی
تا این خیالیان بِشِتابَنْد در مَسیر

فرمانْ کُنم چو گفت خَمُش من خَمُش کُنم
خودْ شَرحِ این بگوید یک روز آن امیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.