۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱

گرانی از بدرون آید از در جنت
برون روم زدر دیگر ای فلان همت

خیال قرب گرانان دلم گران دارد
چو جای دیدن ایشان و کلفت صحبت

شود زدور چو سنگین عمامهٔ پیدا
نعوذ بالله از این قوم فاقرؤا تبت

بسر ببسته و پیچیده حبلهای مسد
برد زحبلش حمالهٔ الحطب غیرت

عمامهای گران بر سرگران جانان
چو کوه بر سر کوهیست در دل الفت

از آن عمامه سنگین بسر نهد سنگین
که بر زمین بنشاند قرارهٔ کلفت

اگر عمامهٔ سنگین گران بسر ننهند
زجا گیرد و در آید جهان همه وحشت

بمعنی است گران چونکه بر دلست گران
تنش اگر چه سبک باشد از ره صورت

خدا زشر گرانش نگاه میدارد
کسی که خوی کند همچو فیض با خلوت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.