۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۱۶

هر کَس به جِنْسِ خویش دَرآمیخت ای نِگار
هر کَس به لایِقِ گُهَرِ خود گرفت یار

او را که داغِ توست نَیارَد کسی خرید
آن کو شِکارِ توست کسی چون کُند شکار؟

ما را چو لُطفِ رویِ تو‌ بی‌خویشتَن کُند
ما را زِ رویِ لُطفْ تو‌ بی‌خویشتَن مَدار

چون جِنْسِ هَمدِگر بِگرفتند جِنْسْ جِنْس
هر جِنْسْ جِنْسِ گوهرِ خود کرد اختیار

با غیرِ جِنْسِ اگر بِنِشینَد بود نِفاق
مانندِ آب و روغن و مانندِ قیر و قار

تا چون به جِنْسِ خویش رَوَد از خِلافِ جِنْس
زین سویْ تشنه‌تر شُده باشد بِدان کِنار

هَرکْ از تو می‌گُریزد با دیگری خوش است
وانْک از تو می‌رَمَد به کسی دارد او قَرار

وان کو تُرُش نِشَست به پیشِ تو هَمچو ابر
خَندانْ دل است پیشِ دِگَر کَس چو نوبهار

گویی که نیست از مَهِ غَیبَم به جُز دَریغ
وَزْ جام و خَمْرِ روح مرا نیست جُز خُمار

آن نای و نوشْ یاد نمی‌آیَدَت که تو
خوش می‌خوری زِ دستِ یکی دیو سنگ سار

صد جام دَرکَشی زِ کَفِ دیو آن گَهی
بینی تُرُش کُنی بِخور ای خامِ پُخته خوار

این جا سَرَک فَکَنْده و رویَک تُرُش وَلیک
آن جا چو اژدَهایِ سِیَه فام کوهسار

با جِنْسْ هَمچو سوسن و با غیرِ جِنْسْ گُنگ
با جِنْسِ خویش چون گُل و با غیرِ جِنْسْ خار

رو رو به جُمله خَلْق نتانی تو جِنْس بود
شاخی زِ صد درخت نَشُد حامِل ثِمار

چون شاخِ یک درخت شُدی زان دِگَر بِبُر
جویایِ وَصلِ این شُده‌یی دست از آن بِدار

گَر زان که جِنْسِ مَفْخَرِ تبریز گشت جان
اَحْسَنْت ای وَلایت و شاباشْ کار و بار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.