۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷

بهل ذکر چشمان خونریز را
بمان فکر زلف دل آویزرا

دل و جان به یاد خدا زنده دار
به حق چیز کن این دو ناچیز را

اگر مستی آرزو با شدت
بکش ساغر عشق لبریز را

زحق عشق حق روز و شب میطلب
بزن بر دل این آتش تیز را

گذر کن زشیرین لبان حجاز
به یاد آر فرهاد و پرویز را

به جد باش در طاعت شرح و عقل
مهل رسم تقوی و پرهیز را

مکدر چو گردی بخوان شعر حق
حق تلخ شیرینی آمیز را

به روز دلت غم چو زور آورد
بجو مطرب شادی انگیز را

چو در طاعت افسرده گردد تنت
به یاد آر عباد شب خیز را

به دل می رسان دم به دم یاد مرگ
چو بر مرکب آسیب مهمیز را

چو رازی نهی با کسی درمیان
بپرداز از غیر دهلیز را

حجابت زحق نیست جز چیزو کس
حذر کن زکس دور کن چیز را

نماند آدمی خو به پالیز دهر
به گاوان بماندند پالیز را

خدایا اگر چه نیرزد به هیچ
به چیزی بخر فیض ناچیز را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.