۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۰۰

بس که می‌اَنْگیخت آن مَهْ شور و شَر
بس که می‌کرد او جهانْ زیر و زَبَر

مَر زبان را طاقَتِ شَرحَش نَمانْد
خیره گشته همچُنین می‌کرد سَر

ای بَسا سَر همچُنین جُنبان شُده
با دَهانِ خُشک و با چشمانِ تَر

در دو چَشمَش بین خیالِ یارِ ما
رَقصْ رَقصان در سَوادِ آن بَصَر

من به سَر گویم حَدیثَش بعد از این
من زبان بستم زِ گفتن ای پسر

پیشِ او رو ای نَسیمِ نَرم رو
پیشِ او بِنْشین به رویَش دَرنِگَر

تیزْ تیزش بِنْگَر ای بادِ صَبا
چَشم و دل را پُر کُن از خوبیّ و فَر

وَرْ بِبینی یارِ ما را روتُرُش
پَرده‌‌‌یی باشد زِ غَیْرت در نَظَر

مو نباشد عکسِ مو باشد در آب
صورتی باشد تُرُش اَنْدَر شِکَر

توبه کردم از سُخَن این باز چیست
توبه نَبْوَد عاشقانش را مَگَر؟

توبه شیشه عشقِ او چون گازُراست
پیشِ گازُر چیست کارِ شیشه گَر؟

بِشْکَنَم شیشه بِریزَم زیرِ پای
تا خَلَد در پایِ مَردِ بی‌خَبَر

شِحْنه یارِ ماست هر کو خسته شُد
گو مرا بسته به پیش شِحْنه بَر

شِحْنه را چاهِ زَنَخْ زندانِ ماست
تا نَهَم زنجیر زُلْفَش پایْ بر

بَند و زندانِ خوش ای زنده دِلان
خوش مرا عیشی‌‌ست آن جا مُعْتَبَر

گر چه می‌کاهَم چو ماه از عشقِ او
گر چه می‌گردم چه گَردون بر قَمَر

بعدِ من صد سالِ دیگر این غَزَل
چون جَمالِ یوسُفی باشد سَمَر

زان که دل هرگز نَپوسَد زیرِ خاک
این زِ دل گفتم نگفتم از جِگَر

من چو داوودم شما مُرغانِ پاک
وین غزل‌ها چون زَبورِ مُسْتَطَر

ای خدایا پَرِّ این مُرغان مَریز
چون به داوودند از جانْ یارگَر

ای خدایا دست بر لَب می‌نَهَم
تا نگویم زان چه گشتم مَست تَر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.