۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۳۵

ای عاشقِ بیچاره شُده زار به زَرْ بر
گویی که نَزَد مرگ تو را حَلْقه به دَر بر

بِنْدیش ازان روز که دَم‌هایِ شُماری
تو می‌زَنی و وَهْم زَنَت شویِ دِگَر بر

خود را تو سِپَر کُن به قَبولِ همه اَحْکام
زان پیش که تیرِ اَجَل آید به سِپَر بر

از آدمی ادراک و نَظَر باشد مَقْصود
کِی رَحْمَتِ پیوسته به اِدْراک و نَظَر بر

ای کانِ شِکَرْ فَضْلِ تو وین خَلْقْ چو طوطی
طوطی چه کُند که نَنَهَد دل به شِکَر بر؟

آن نیشِکَر از عشقِ تو صد جایْ کَمَر بَست
شُکرِ تو نِبِشته‌ست بر اطرافِ کَمَر بر

جُز شَمس و قَمَر باصِره را نورِ دِگَر دِهْ
ای نورِ تو وافِر شُده بر شَمس و قَمَر بَر

از کارِ جهان سیر شُده خاطِرِ عارِف
عاشق شُده بر شیوه و بر کارِ دِگَر بر

دیده‌ست که گَر نوش کُند آبِ جهان را
بی حَضْرَتِ تو آب ندارد به جِگَر بر

گیرم همه شب پاسْ نَداریّ و نَزاری
خود را بِزَن ای مُخْلِص بر وِرْدِ سَحَر بر

آن‌ها که شب و صُبح دَم آرام ندیدند
ناگاه فُتادند بر آن گنجِ گُهَر بر

موسیٰ همه شب نورْ همی‌جُست و به آخِر
نوری عَجَبی دید به بالایِ شَجَر بر

یَعقوبْ وَطَن ساخت به جانْ طُرّه شب را
تا بوسه زَد آخِر به رُخ و زُلفِ پسر بر

مَقصودْ خدا بود و پسر بود بَهانه
عاشق نشود جانِ پِیَمبَر به بَشَر بر

او زآلِ خَلیل است و به آفِل نکُنَد مَیل
چون خار بُوَد آفِلْ او را به بَصَر بر

جُز دوست خَلیلی نَپذیرفت خَلیلَش
وَرْنه تَنِ خود را نَفکَندی به شَرَر بر

ای گشته بُتِ جانِ تو نَقْشیّ و کُلوخی
اِنْکارِ تو پس چیست به عُبّادِ حَجَر بر؟

یک لحظه بِنِه گوش که خواهم سُخَنی گفت
ای چَشمِ خوشَت طَعْنه زده نرگسِ تَر بر

بر نَقْد زَن ای دوست که مَحبوبِ تو نَقْد است
ای چَشم نَهاده همه بر بوک و مَگَر بر

بَربَستم لب را زِ رَهِ چَشم بگویم
چیزی که رَوَد مَستیِ آن کَلّه سَر بر

نی نی بِنَگویم که عَجَب صیدِ شِگَرف است
مُرغِ نَظَر است و نَنِشیند به خَبَر بر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.