۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۲۹

جان بر کَفِ خود داری ای مونِسِ جانْ زوتَر
من نیکْ سَبُک گشتم آن رَطْلِ گِرانْ زوتَر

از باده بَسی ساغَر فَربه کُنِ هر لاغَر
هر چند سَبُک دستی ای دست ازانْ زوتَر

ای بر دَر و بامِ تو از لَذَّتِ جامِ تو
جان‌ها به صَبوح آیند من از هَمگانْ زوتَر

سودایِ تو می‌آرَد زان میْ که نه قَی آرَد
از سینه به چَشم آید از نورِ عِیانْ زوتَر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.