۳۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۲۸

ذاتَت عَسَل است ای جان گُفتَت عَسَلی دیگر
ای عشقِ تو را در جان هر دَم عَمَلی دیگر

از رویِ تو در هر جان باغ و چَمَنی خندان
وَزْ جَعدِ تو در هر دل از مُشکْ تَلی دیگر

مَهْ را زِ غَمَت باشد گَهْ دِقّ و گَهْ اِسْتِسقا
مَهْ زین خَلَلی رَسته از صد خَلَلی دیگر

با لُطفِ بهارت دل چون بَرگ چرا لَرزَد؟
تَرسَد که خَزان آید آرَد دَغَلی دیگر

هر سُرمه و هر دارو کَزْ خاکِ دَرَت نَبْوَد
در دیده دلْ آرَد دَرد و سَبَلی دیگر

اِبْلیس زِ لُطفِ تو اومید نمی‌بُرَّد
هر دَم زِ تو می‌تابَد در وِیْ عَمَلی دیگر

فرعونْ زِ فرعونی آمَنْتُ بجان گفته
بر خِرقه جان دیده زِ ایمان تِگَلی دیگر

خورشیدِ وِصالِ تو روزی به حَمَل آید
در چَرخِ دِلَم یابَد بُرجِ حَمَلی دیگر

اَجْزایِ زمین را بین بر رویِ زمینْ رَقْصان
این جوقْ چو بِنْشینَد آید بَدَلی دیگر

بر رویِ زمین جان را چون رو شَرَف و نوری
در زیرِ زمینْ تَن را چون تُخمْ اَجَلی دیگر

تا چند غَزَل‌ها را در صورت و حَرف آری
بی صورت و حرف از جان بِشْنو غَزَلی دیگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.