۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۲۲

دی سَحَریْ بَر گُذری گفت مرا یار
شیفته و بی‌خَبَری چند ازین کار؟

چهره من رَشکِ گُل و دیده خود را
کرده پُر از خونِ جِگَر در طَلَبِ خار؟

گفتم کِی پیشِ قَدَت سَروْ نِهالی
گفتم کی پیشِ رُخَت شمعِ فَلَکْ تار

گفتم کِی زیر و زَبَر چَرخ و زمینَت
نیست عَجَب گَر بَر تو نیست مرا بار

گفت مَنَم جان و دِلَت خیره چه باشی؟
دَم مَزَن و باش بَرِ سیم بَرَم زار

گفتم کِی از دل و جانْ بُرده قَراری
نیست مرا تابِ سُکون گفت به یک بار

قَطره دریایِ مَنی دَمْ چه زنی بیش؟
غَرقه شو و جانِ صَدَفْ پُر زِ گُهَر دار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.