۳۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۰۰

آنچ گُلِ سُرخْ قَبا می‌کُند
دانَم من کانْ زِ کجا می‌کُند

بیدِ پیاده که کَشیدست صَف
آنچ گُذشتست، قَضا می‌کُند

سوسنْ با تیغ و سَمَنْ با سِپَر
هر یک تَکبیرِ غَزا می‌کُند

بُلبُلِ مِسْکین که چه‌ها می‌کَشَد
آه از آن گُل که چه‌ها می‌کُند

گوید هر یک زِ عَروسانِ باغ
کان گُلْ اشارت سویِ ما می‌کُند

گوید بُلبُل که گُل آن شیوه‌ها
بَهرِ منِ بی‌سَر و پا می‌کُند

دست بَرآورده به زاری چَنار
با تو بگویم چه دُعا می‌کُند

بر سَرِ غُنچه کِی کُلَه می‌نَهَد؟
پُشتِ بنفشه کِی دوتا می‌کُند؟

گر چه خَزان کرد جَفاها بَسی
بین که بهارانْ چه وَفا می‌کُند

فَصلِ خَزانْ آنچه به تاراج بُرد
فَصلِ بهار آمد، اَدا می‌کُند

ذِکرِ گُل و بُلبُل و خوبانِ باغ
جُمله بَهانه‌ست، چرا می‌کُند؟

غَیرتِ عشق است، وَگَر نه زبان
شَرحِ عِنایاتِ خدا می‌کُند

مَفْخَرِ تبریز و جهانْ شَمسِ دین
باز مُراعاتِ شما می‌کُند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.