۴۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۸۴

هین که هنگامِ صابران آمد
وَقتِ سختیّ و اِمْتِحان آمد

اینچُنین وَقتْ عَهْدها شِکَنَند
کارْد چون سویِ استخوان آمد

عَهْد و سوگند سَخت سُست شود
مَرد را کار چون به جان آمد

هَله ای دل تو خویش سُسْت مَکُن
دل قَوی کُن که وَقتِ آن آمد

چون زَرِ سُرخ اَنْدَر آتش خَنْد
تا بگویند زَرِّ کان آمد

گرم خوش رو به پیشِ تیغِ اَجَل
بانگ بَرزَن که پَهْلَوان آمد

با خدا باش و نُصرت از وِیْ خواه
که مَدَدها زِ آسْمان آمد

ای خدا آستینِ فَضلْ فَشان
چون که بَنده بر آسْتان آمد

چون صَدَفْ ما دَهان گُشادَسْتیم
کَابْرِ فَضلِ تو دُرفَشان آمد

ای بَسا خارِ خُشک کَزْ دلِ او
در پَناهِ تو گُلْسِتان آمد

من نشان کرده‌ام تو را که زِ تو
دِلْخوشی‌هایِ بی‌نشان آمد

وَقتِ رَحم است و وَقتِ عاطِفَت است
که مرا زَخمِ بَسْ گِران آمد

ای اَبابیل هین که بر کعبه
لشکر و پیلِ بی‌کَران آمد

عقل گوید مرا خَمُش کُن بَس
که خداوندِ غَیب دان آمد

من خَمُش کردم ای خدا لیکِن
بی‌من از جانِ منْ فَغان آمد

ما رَمَیْت اِذْ رَمَیْت هم زِ خداست
تیرِ ناگَهْ کَزین کَمان آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.