۳۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴۲

اگر مرا تو نخواهی دِلَم تو را خواهد
تو هم به صُلح گَرایی اگر خدا خواهد

هزار عاشقْ داری تو را به جانْ جویان
که تا سعادت و دولت زِ ما کِه را خواهد

زِ عشقِ عاشقِ درویش خَلْق در عَجَبَند
که آنچه رَشکِ شَهان است او چرا خواهد؟

عَجَب نباشد اگر مُرده‌یی بِجویَد جان
و یا گیاه بِپَژمُرده‌یی صَبا خواهد

و یا دو دیده کور از خدا بَصَر جویَد
و یا گُرسنه ده ساله‌یی نَوا خواهد

همه دُعا شُده‌ام من زِ بَس دُعا کردن
که هر کِه بینَد رویَم زِ من دُعا خواهد

ولی به چَشمِ تو من رَنگِ کافران دارم
که چَشمِ خیره کُشَت بینَدَم غَزا خواهد

اگر مرا بِکُشد هَجْرِ تو زِ من بِحِل است
اسیرِ کُشته زِ غازی چه خون بَها خواهد؟

سَلام و خِدمَت کردم بِگُفتی‌اَم چونی؟
چُنان بُوَد مِسِ مسکین که کیمیا خواهد

چُنان بَرآیَد صورت که بَستْ صورتگَر
چُنان بُوَد تَنِ خسته کِه‌اَش دَوا خواهد

زِ آفتاب مَزَن گفت و گویْ چون سایه
زِ سایه ذَرّه گُریزد همه ضیا خواهد

زِهی سَخاوت و ایثارِ شَمسِ تبریزی
که شَمسِ گُنبدِ خَضْرا ازو عَطا خواهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.