۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳۳

میانِ باغْ گُلِ سُرخْ های و هو دارد
که بو کنید دَهانِ مرا چه بو دارد

به باغْ خود همه مَستَند لیک نی چون گُل
که هر یکی به قَدَح خورْد و او سَبو دارد

چو سالْ سالِ نَشاط است و روزْ روزِ طَرَب
خُنُک مرا و کسی را که عیشْ خو دارد

چرا مُقیم نباشد چو ما به مَجْلِسِ گُل
کسی که ساقیِ باقیِّ ماه رو دارد

به باغْ جُمله شرابِ خدایْ می‌نوشَند
در آن میانه کسی نیست کو گِلو دارد

عَجایبَند درختانْش بِکْر و آبِسْتن
چو مَریمی که نه معشوقه و نه شو دارد

هزار بار چَمَن را بِسوخت و بازآراست
چه عشق دارد با ما چه جُست و جو دارد

وجودِ ما و وجودِ چَمَن بِدو زنده‌ست
زِهی وجودِ لَطیف و ظَریفْ کو دارد

چراست خارْ سِلَحْدار و ابرْ رویْ تُرُش؟
زِ رَشکِ آن که گُلِ سُرخ صد عَدو دارد

چو آیِنه‌ست و تَرازو خَموش و گویا یار
زِ من رَمیده که او خویِ گفت و گو دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.