۱۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱۱

به روزِ مرگ چو تابوتِ من رَوان باشد
گُمان مَبَر که مرا دَردِ این جهان باشد

برایِ من مَگَریّ و مگو دَریغ دَریغ
به دوغِ دیو دَراُفتی دَریغْ آن باشد

جنازه‌ام چو بِبینی مگو فِراق فِراق
مرا وِصال و مُلاقاتْ آن زمان باشد

مرا به گور سِپاری مَگو وَداع وَداع
که گورْ پَرده جمعیّتِ جِنان باشد

فروشُدن چو بِدیدی بَرآمدن بِنِگَر
غروبْ شَمس و قَمَر را چرا زیان باشد؟

تو را غروب نِمایَد ولی شُروق بُوَد
لَحَدْ چو حَبْس نِمایَد خَلاصِ جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟
چرا به دانه انسانَت این گُمان باشد؟

کدام دَلْو فرورفت و پُر بُرون نامَد
زِ چاهْ یوسُفِ جان را چرا فَغان باشد؟

دَهان چو بَستی ازین سویْ آن طَرَف بِگُشا
که هایْ هویِ تو در جَوِّ لامکان باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.