۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۳

اگر مرا تو نخواهی دِلَم تو را نگُذارد
تو هم به صُلحْ گَرایی اگر خدا بِگُمارَد

هزار عاشق داری به جان و دلْ نِگَرانَت
که تا سعادت و دولتْ کِه را به تَخت بَرآرَد

زِ عشقِ عاشِقِ مُفْلِس عَجَب فُتَند لَئیمان
که آنچه رَشکِ شَهان شُد گدا امیدِ چه دارد؟

عَجَب مَدار زِ مُرده که از خدا طَلَبَد جان
عَجَب مَدار زِ تشنه که دل به آب سِپارَد

عَجَب مَدار زِ کوری که نورِ دیده بِجویَد
وَ یا زِ چَشمِ اسیری که اشکِ غُربَت بارَد

زِ بَس دُعا که بِکَردم دُعا شُده‌ست وجودم
که هر کِه بینَد رویَم دُعا به خاطِر آرَد

سلام و خِدمَت کردم مرا بِگُفت که چونی؟
مُهمِّ مِس چه بَرآیَد؟ چو کیمیا نگُذارد

چگونه باشد صورت؟ به وِفْقِ فکرِ مُصَوِّر
چگونه میْ شود انگور گَر کَفَش نَفِشارد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.